بانوی آسمانی

من و فراز و نشیب روزهام

بانوی آسمانی

من و فراز و نشیب روزهام

۲۸
خرداد

سلام

خیلی وقته اینجا پست نذاشتم، یه سوالی اگر یکی هی شما رو یاد خاطرات تلختون بندازه چیکار میکنید؟ اگه نتونید ازش فاصله بگیرید و مجبور باشید هراز چندگاهی ببینیدش چی؟

یکی هست که هی دیدنش منو اذیت می‌کنه... چیکار می‌کنید که تلخی ها هی طعم تلخشونو مدام به رختون نکشن؟

یاعلی

  • بانو آسمانی
۰۶
بهمن

سلام

بعدا از مدت ها اومدم، یه درد دلی دارم، نمی‌دونم چرا نمی‌تونم به هیچ فضا و حریمی اعتماد کنم و حرف بزنم، حتی مشاورها! فکر می‌کنم ممکنه یه روزی ضد من استفاده کنه. خیلی بده که اعتماد نسبت به آدم ها از بین رفته... و خودمم می‌دونم چراشو! ولی کاش می‌شد اعتماد کرد، هر از چند گاهی دلم می‌خواد یه حرفی بزنم ولی نمی‌شه! الانم از همون وقت هاست... امتحان و پروژه دارم ولی نشستم پای اینترنت و وقت تلف کنی! بولت ژورنالم هم هی چشمک می‌زنه بیا منو پر کن :D

خلاصه که شاید اینجا یکم آرومم کنه ولی همینم می‌ترسم چیزی بگم کسی که نباید بخونه و سو استفاده کنه، شما تو این طور وقت ها چه می‌کنید؟ دفتر خاطره؟ مشاوره؟ تفریح؟

چقدر دلم می‌خواد برم مشهد! یک ساله نرفتم، سال پیش انقدر تند تند می‌رفتیم بد عادت شدم.

این روزایی که دلتنگی میاد سراغم یه چیزی هی نهیب می‌زنه بهم، یه روزایی 3 4 سال قبل تو همین حال و هوا یه جوری ارتباطم با خدای خودم خوب شده بود که نمیدونیییییین، هنوزم دلم می‌خواد اون ارتباط عالیمون برگرده، خدایا کمکم کن... مثل همون روزا... مثل اون وقتی که تو رو از رگ گردن به خودم نزدیک تر می‌دیدم... نذار غرق شم تو خیال و توهم...

یاعلی

  • بانو آسمانی
۰۶
شهریور
چندین روزه حالم اصلا اصلا خوش نیست... به قول اون جمله" این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد" اونقدر تنهام که حد نداره! نمیتونم به هیچ شخصی اعتماد کنم و باهاش حرف بزنم... خیلی حرف ها درونم سنگینی میکنه... هیی بغض میشه و میاد بالا... هی چشام نم میگیره... نمیدونم کی قراره آروم بشم... چقدر دلم مشهد میخواد... برم فقطططططط اشک بریزم شاید از این لبریزی دربیام... لبریز لبریزم...
  • بانو آسمانی
۲۶
تیر

سلام سلام
خدا رو شکر امتحان ها تموم شد و نتایجش کم کم داره میاد و خوبه خدا رو شکر... هفته دیگه هم عروسی داریم و من در تکاپوی خرید... همین... خوش باشین الهی

  • بانو آسمانی
۰۳
تیر
سلام سلام
من اومدم... از پریروز صوت های خانم پرتو رو شروع کردم که دوباره روزی یکی گوش کنم و عمل کنم... دیروز ورزش و امروز کنار گذاشتن یک گناه در طی روز... چند روزی هم هست خدا رو شکر خونه مرتب و منظمه و نمیذارم ظرف تو سینک بمونه... ان شالله که همینطور بمونه...
برای ترک یک گناه تصمیم گرفتم با همسر بهتر صحبت کنم و سعی کنم کمتر بازخواستش کنم... البته امیدوارم بشه... از بس که همش رو اعصاب من می دوه!! اگه شده انجامش بدم حتما میام اینجا میگم
فعلا... یاعلی
  • بانو آسمانی
۳۱
خرداد
سلاااااام سلام
من اومدم... خدا رو شکر امتحانم خوب بود... حدودا 6 صبح تموم کردم و 6:30 اینا راه افتادم برم دانشگاه... خدا رو شکر امتحانم خوب بود... هفته بعد هم دوتا امتحان تو یه روز دارم و باید بشینم حسابی بخونم...خدا رو شکر امروز وضعیت مرتبی خونه عالی... یکم لباس مونده که باید اتو کنم... بعدش هم میخوام برنامه روزانمو که تو اکسله وارد این برگه چهارخونه ها بکنم که راحت تر تیک بزنم و تو دسترس هم باشه... خدایا خودت کمک کن این دوره پاکسازی و تعدیل مزاج هم بگذره و وضعیت بدنمون سامون بگیره... ان شالله زودتر منم از یه برنامه حسابی پیروی کنم که همه کارم سر وقت و به جا باشه... البته من واقعا زمان کم ندارماااااا اما... خیلییییییییییییییییی تو نت و مخصوصا اینستا میگردم... همینجوری الکی پلکی... بعدم که متوجه میشم می بینم 4 5 ساعت گذشته و با خودم میگم کاش این زمان رو کتاب می خوندم... بعد عذاب وجدان میگیرم میگم نه... کاش درس میخوندم
ان شالله من هم هدایت بشم... یه حسی بهم میگه نی نی دار بشیم درستمون میکنه... ولی از اون طرف هم میگم نه، آدم باید قبلش خوب باشه که خوب تر بشه... بهرحال... خدایا یاریمون کن... یاعلی
  • بانو آسمانی
۳۰
خرداد

سلاااام سلام
چند وقت بود نمی تونستم مطلب بنویسم... البته تو دفتر خاطره م می نویسم ولی این جا یه حس بهتری داره... همدلی و تکیه گاه بودن مجازی هم گاهی خوبه:)
خدا رو شکر چند هفته گذشته خوب سپری شده و ما هم با فراز و فرود هامون داریم بیشتر باهم آشنا میشیم.
چند وقت پیش خودم و همسری رفتیم پیش یه طبیب و شروع کردیم به تعدیل مزاج برای ان شالله آمادگی بارداری... امیدوارم هر چی خیره پیش بیاد... خودم که خیلی دوبه شکم، هم درس دارم می خونم و هم بچه... البته خیلی وقته تو اینستا پیج یه خانومی رو دارم که با وجود بچه هم طلبه ست هم دانشجو هم معلم و خیلی هم اوضاع عالی... امیدوارم خدا کمک کنه منم بتونم...
اوضاع خونه هم خدا رو شکر چند وقته جور تره و بیشتر به سر و روی خونه می رسم... برنامه کارای روزانه مو تو اکسل آوردم و هر کدوم انجام میشه اونجا تایید میکنم... بنظرم برای من شیوه خوبیه...
صبح هم امتحان دارم و یکمی خوندم.... نمی دونم چرا تا به حالت دقیقه 90 نرسم نمیشینم مثل دانشجوی خوب درسمو بخونم... ولی میام اینجا و گزارش امتحان رو میدم و الان هم که این مطلب پست شد تا خود صبح میخونم به امید خدا... خدا جون کمک کن... نوکرم... چاکرم:)

  • بانو آسمانی
۳۰
فروردين
سلام مجدد بعد از چند وقت
حال ما خوبه و خدا رو شکر با همسر به سلامت طی میکنیم... دیشب هم خودمو جمع و جور کردم و حمام رو حسابی برق انداختم... شاید باورتون نشه ولی بعد از عروسی اصلا اینطوری نشسته بودمش... خیلی حس خوبی داره که انقدر تمیزه
یه موضوع جدید هم پیدا کردم که روی برنامه ریزی کار میکنه و اونم بولت ژورناله... دوست دارم یا یه پلنر بخرم و شروع کنم یا خودم یکی درست کنم... بنظر خیلی جذاب میاد...
به زودی میام دوباره ان شالله
علی مدد
  • بانو آسمانی
۱۸
فروردين
سلام
امروز نتونستم بیدار شم برم دانشگاه ... نمیدونم چرا روزای قبل خیلی عالی کله سحری بیدار میشدم و شبم به موقع میخوابیدم ولی حالا اینطوری:/
زودتر باید یه دکتر سنتی پبدا کنم و برم ببینم این بلغم داره چه بر سر من میاره!
دیروز یه کتابی رو هم شروع کردم به خوندن... من دیگر ما از آقای عباسی ولدی... واقعا عالیه
خب دیگه من برم کارامو انجام بدم...
یاعلی
  • بانو آسمانی
۱۶
فروردين

سلام مجدد
امروز که اومدم و اینجا رو ساختم، گفتم چه خوب... هم ایرانیه هم امنیت داخلی داره... ولی رفتم تو یه وبلاگ از همین سایت دیدم نمیشه نظر گذاشت:/// نمیدونم علتش چی بود ولی یکم ضدحال خوردم. از اون طرف وقتی همین قدر کم اینجا حرف زدم حس کردم دوست ندارم بیشتر بشه و اومدم حذف سایت رو زدم... ولی خوب شد که حذف کردنش دو روز فرصت میخواد... خلاصه دکمه حذف رو زدم و اومدم بیرون... ولی نمیدونم چه حسی منو ترغیب کرد پاشم کارای خونه رو بکنم... البته صوت وقت طلاست خانم پرتو هم بی اثر نبود... ولی خب اینکه یه جایی باشه که آدم حرفاشو بزنه و بقیه همدردی و همراهی کنن خودش کلی قوت قلبه... بنابراین مجدد وارد سایت شدم و حذف رو لغو کردم.
ان شالله اینجا تا جایی که ممکنه از فراز های زندگی مون حرف بزنم... البته که فرود ها هم تجربه ست.
از همسر بگم که... فکر کنم مشخصه و لحنم عوض شده باشه... اخه همسر عصری اومد خونه و یجورایی ناز خاتونش رو خرید و آشتی هستیم... منم یه شام خوشمزه درست کردم.
یاعلی

  • بانو آسمانی